فرمانده سپاه ناحیه امام حسن مجتبی (ع) قزوین:
کودک اردبیلی که بر سر مزار شهید بابایی شفا یافت
فرمانده سپاه ناحیه امام حسن مجتبی (ع) قزوین روایتی از کودکی که بر سر مزار شهید بابایی شفا یافت مطرح کرد.
به گزارش خبرگزاری فارس از قزوین، عباس کاظمی ظهر امروز به مناسبت هفته دفاع مقدس در مراسمی که به همین منظور در بیمارستان رازی قزوین برگزار شد، اظهار کرد: یکی از همرزمان شهید بندرچی برای بنده تعریف کرده است که این شهید در حال تمرین غواصی به منظور آماده شدن برای عملیات بود که به گوشش رسید به دلیل سن کم و جثه کوچکش اجازه حضور در عملیات را به او نمیدهند.
وی ادامه داد: یک روز، بعد از نماز مغرب و عشا دیدم خبری از شهید بندرچی نیست، کمکم نگران شدم، هر جایی را که گشتم خبری از او نبود.
فرمانده سپاه ناحیه امام حسن مجتبی (ع) قزوین بیان کرد: در یک محدودهای در قرارگاه، شکافی در کوه ایجاد شده بود، که نقل بود در آنجا مار و عقرب و موجودات خطرناک زیاد است، ناگزیر به طرف آن منطقه حرکت کردم و از راه دور متوجه صدای حزینی شدم، جلوتر رفتم و دیدم شهید بندرچی در یکی از این شکافها نشسته و در حال مناجات است.
کاظمی افزود: به محض اینکه متوجه حضور من شد جلو آمد و به سینه من چسبید و بسیار گریه کرد و مرا به جدم قسم داد تا ضمانتش را انجام دهم که اسمش از لیست عملیات خط نخورد و اجازه حضور در عملیات را به او بدهند.
وی گفت: به قدری گریه و التماس کرد، هنگامی که شهید بندرچی از من جدا شد از شدت گریه و زاری لباس من خیس شده بود.
فرمانده سپاه ناحیه امام حسن مجتبی (ع) قزوین با اشاره به یکی از خاطرات شهید بابایی ادامه داد: یکی از خادمین شهدا برای بنده تعریف میکرد که مدتها بود یک خانواده ماهی یک بار بر مزار شهید بابایی میآمدند و قالیچهای پهن میکردند و از زائران شهدا پذیرایی میکردند.
وی ادامه داد: یک روز جلو رفتم و از آن مرد پرسیدم که شما چه نسبتی با شهید بابایی دارید؟ تا شروع به صحبت کرد متوجه شدم که اصلا اهل قزوین نیست. او از اردبیل آمده بود.
کاظمی تشریح کرد: از او پرسیدم پس اینجا چه میکنید؟ شروع کرد به گریه کردن و بعد از لحظاتی ماجرای خودش را برای من تعریف کرد.
او گفت ما در اردبیل زندگی میکنیم. خداوند بعد از 12 سال بچهای را به ما عنایت کرد. سه سال و نیم از سن او گذشته بود که متوجه شدیم فرزند ما سرطان خون دارد.
بعد از آن زندگی برای ما زهر شد و صبح و شب کار همسرم گریه کردن شده بود.
پسر من به بیماری سختی دچار شده بود. مراجعات زیادی در اردبیل داشتیم ولی نتیجهای نگرفتیم تا در نهایت پس از یک سال و چند ماه، یکی از دکترهای اردبیل آدرس یک دکتر حاذق در تهران را به ما داد تا شاید با مراجعه به او نتیجه ای برای ما حاصل شود.
یک روز صبح از اردبیل به قصد تهران حرکت کردیم و نزدیک ظهر به قزوین رسیدیم و به دنبال مکانی برای ناهار خوردن و نماز خواندن میگشتیم که با پرس و جو از مردم، گلزار شهدا و امامزاده حسین (ع) را به ما معرفی کردند.
بعد از خواندن نماز و صرف ناهار، تمثال هواپیمای شهید بابایی توجه فرزند ما را به خود جلب کرد و مشغول بازی با آن شده بود.
ماهم دیدیم مزار یک شهید متفاوت با دیگر شهدا است همراه با همسرم جلوتر رفتیم و متوجه شدیم که این قبر متعلق به شهید بابایی است، قبلا شناخت کوچکی درباره این شهید بزرگوار داشتیم.
در همین حال که فرزند ما از روی قبر شهید بابایی سر میخورد و بازی میکرد، حس و حال عجیبی به همسرم دست داد و متوسل به شهید بابایی شد و شفای فرزندمان را عاجزانه از این شهید بزرگوار درخواست کرد.
بعد از آن به تهران نزد همان دکتر رفتیم، با گذشت چند روز و آمدن جواب انجام آزمایشات اولیه دکتر خطاب به ما گفت: آیا مرا مسخره کردهاید، فرزند شما کاملاً سالم است، برای چه به اینجا آوردهاید.
ما در نهایت تعجب و بهتزدگی نتایج آزمایشات قبلی فرزندمان را به دکتر نشان دادیم و او نیز با تعجب فراوان گفت همچنین چیزی امکان ندارد و این چنین فرزند ما به وسیله شهید بابایی شفا پیدا کرد.
فرمانده سپاه ناحیه امام حسن مجتبی (ع) قزوین ادامه داد: اینها نتیجه همان تحول نفسی بود که دفاع مقدس در رزمندگان ما ایجاد کرد، نه تنها خود را به مرحله بالایی از قرب به خداوند رساندند بلکه بعد از چند سال برکاتشان به دیگران نیز میرسد.